تبیین فلسفی از رویکرد مکانیکی و آشوب به تئوری سازمان
موضوع: مدیریت اسلامی
چکیده: این مقاله در صدد است تا تبیینی فلسفی از دو رویکرد مکانیکی و آشوب به تئوری های سازمان ارائه دهد. تاریخ تئوری های سازمان گواه است که این رشته همچون دیگر رشته های علوم انسانی بی تاثیر از سیر تحولات دیگر علوم خصوصا علم فیزیک که زمانی مادر تمامی علوم شناخته می شد؛ نبوده است. اینکه چرا و چگونه این تاثیر رخ داده سعی مزجاتی است که مقاله در صدد تبیین آن است . در پایان نیز نگاه فلسفه اسلامی به مقوله سازمان فراخوانده شده است تا از این منظر امکان پرداخت تئوری دیگری از سازمان فراهم آید. اعتباریت سازمان از بعد هستی شناسی و سلوک و معنویت از بعد معرفت شناسی سازمان ?شاید? بصیرت آن پرداخت را فراهم آورد.
کلید واژه ها: رویکرد مکانیکی? رویکرد آشوب? هستی شناسی? معرفت شناسی? استعاره? مفهوم اعتباری
مقدمه:
در فرایندی تاریخی با مفاهیمی همچون نظم، طبقهبندی، تعمیم و پیشبینی همراه بوده است. این مفاهیم بهطور ضمنی دربردارندة پژوهشگرانی است که براساس مبانی و قواعد عامی به طبقهبندی ? تعمیم و پیشبینی میپردازند. در ادامه این فرایند? واژگانی همچون فقدان پیشبینی بدون نادیده گرفتن نظم و تکرار همراه با نوآوری جزء ادبیات جدید سازمان قرار گرفت. این مفاهیم به ظاهر متضاد? ذهن نظریهپردازان غیر اثباتگرای سازمان را به خود مشغول ساخت (Tsoukas 2005: 211). کارل ویک در کتاب روانشناسی اجتماعی سازمان این مفاهیم متضاد را به چالش کشید.( .(weick 1979این تحولات مفهومی، اما، در حوزههای نظریهپردازی سازمان خصوصاً در رفتار سازمانی و تئوری سازمان جای خود را به کندی باز کرد. رویکرد ریاضی و علمی (به معنای تجربی) رویکرد اصلی شناخته میشده و قانون، کلیدی برای تبیین توسعه قرار میگرفته است. رویکرد ریاضی به گرد نمودن تعدادی عدد و برگردندان آن به یکسری معادلات ساده به منظور تولید برخی خروجیهای پیشبینی شده تعریف شده است.( Donaldson 2005 (
سؤالی که به ذهن آمد این بود که آیا چنین رویکردی را میتوان در قلمرو علوم اجتماعی که بهطور ماهوی قابل پیشبینی نیست بهکار برست؟ و اگر طبیعت شناخته شده کمتر از آنچه تا به حال تصور گردیده تعینپذیر باشد و اگر –تعادل- از نُرم در طبیعت دور باشد؛ شاید رویکرد مکانیکی که تا به حال برای فهم از جهان اجتماعی بهکاررفته نیاز به تجدید نظر باشد.
در حال حاظر کتابهای عمومی در زمینه مدیریت هر روز با اشارهای به تئوری آشوب ولو سطحی نگاشته میشود از زمانی که این مفهوم وارد ادبیات علوم طبیعی شد بهگونهای سیستماتیک مفاهیم مرتبط با آن نیز به قلمرو علوم اجتماعی راه یافت (صمدی 1380).
سؤال اساسی این است که چرا باید توسعه مفاهیم در قلمرو علوم طبیعی منجر به توسعه در علوم اجتماعی گردد.؟ پاسخ اول به این سؤال را میتوان در دلیل تاریخی آن جستجو کرد. همانگونه که سبک نیوتنی سبب همراهی تعداد زیادی از پژوهشگران در علوم اجتماعی و اقتصادی گردید در حال حاضر نیز تحولات اخیر در علم فیزیک سبب این تأثیرگذاری شده است و پاسخ دوم بازگشت به میل اساسی انسان در یکپارچگی در شناخت از جهان است. ریشههای این میل را میتوان در تبیین فیلسوفان رواقی یافت. بر اساس این تبیین، عالمان تمایل دارند علوم اجتماعی و طبیعی را به صورت یک کل واحد ببینند. نظم طبیعی و نظم اجتماعی تقریرهایی از یکپارچگی عمیقتر از جهان میباشند (Tsoukas 2005: 212) از قرن هفدهم چنین تمایلی در ادبیات نیوتنی به صورت برجستهای بیان گردید که نظم اجتماعی منعکسکننده نظم طبیعی است و آن نیز نمایانگر خواست خداست (ایان باربور 1362: 50) نظم اجتماعی بیانگر ثبات و پیشبینیپذیری رفتار عاملانی است که بهگونهای مستمر در موقعیتت و شرایط خاص قرار دارند. چنین تصویری همواره درصدد توجیه ناسازگاری و اختلاف موجود در جهان است.
ایده نظم در نگاه یکپارچه طبیعت و اجتماع انعکاسی از نظم نیوتنی است که دارای کاربردی مسلط بود. اما تصویر متفاوت از طبیعت ممکن است فهم متفاوتی از اجتماع را در پی داشته باشد و این حادثهای است که در حال حاضر اتفاق افتاده است. تعدیل در تصویر از طبیعت منجر به تعدیل در تصویر از اجتماع شده است.
یک نگرش جدید انسانی شده به جهان ـ کیهانی/ جامعهشناختی- به منظور فهم خویش و جستجوی از خویشتن به عنوان بخشی از الگوی کیهانی وسیعتر بهکار گرفته شده است. این تصویر جدید به شما میگوید تنوع، تغییر و انعطافپذیری در حال حاضر ارزشمندتر از سلسلهمراتب، انعطافناپذیری و رسمیت که همگی با دیدگاه نیوتنی همراه بود؛ میباشد. در عصر بعد از نیوتن، توسعه از میان فرهنگ عبور میکند و پژوهشها به این سمت است که بتواند فهم جایگزینی از طبیعت و جامعه به دست دهد. چنین فهمی نه در قالب زبان فیزیک کلاسیک بلکه در ادبیات و واژگان اکوسیستمی تبیین میگردد. تئوری آشوب بخشی از این پژوهشهاست. عواملی که زمینهساز پیدایش این تئوری شدند عبارتند از: شتاب توسعه بعد از جنگ جهانی دوم که منجر به افزایش آگاهیهای عمومی ازطریق حلقههای بازخورد شد، پیدایش فرایندها و سیستمهای غیر خطی، اهمیت رشدشتابان اطلاعات، گسترش تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی و وابستگیهای اقتصادی و سیاسی Tsoukas 2005: 212 )). این عوامل باعث پیدایش نگرش و زبان جدیدی گردید و در پی آن فضای فرهنگی خاص ایجاد شد بهگونهای که تئوری آشوب در آن شکل و رشد یافت.
در همین زمان تغییرات در دیگر بخشهای فرهنگ مغربزمین? تئوریهای مشابهی را در بر داشت. -پس از ساختارگرایی- با تأکیدش بر پراکندگی و غیر قابل پیشبینی بودن امور، درک عمومی را از فرایند آشوب تقویت نمود. این تحولات باعث شد نام این دوره را عصر آشوبگرایی بنامند (Tsoukas 2005: 218) توجه به آشوب آگاهی تازهای را به فرایند دینامیکی ایجاد نمود. در این فرایند نگرش مثبتی به عدم پیشبینی، نوآوری و تسالم بین نظم و بینظمی تقویت میگردد. نتیجه این فرایند دعوت به تجدید نظر در کیفیت دخالت انسان در تفسیر جهان طبیعی و انسانی است.
برای فهم درست ازاین تحولات در مطالعه سازمانی مناسب است ابتدا از تحلیل مکانیکی از سازمان شروع می کنیم آنگاه به تبیین پیچیدگی سازمان در پرتو تئوری آشوب پرداخته می شود.
تبیین مکانیکی از سازمان
ویژگی این تبیین ایدهپردازی و ضدزمینهای است. پژوهشی برای دستیابی به ایدههای جهانشمول، عام و بیزمان نسبت به واقعیت. از منظر هستیشناختی بر این باور است که هر پدیدهی دارای اجزا و عناصر ی است که در چارچوب شبهقانونی با یکدیگر در تعاملاند. پژوهشگر در فرایند پژوهش خود سعی دارد از طریق بنای یک مدل انتزاعی و به منظور فهم، پیشبینی و کنترل نسبت به آن پدیده اقدام نماید. در این تبیین? هستیشناختی عینی همراه با معرفتشناختی ماشینی مبنای متافیزیکی فهم از پدیده قرار گرفته اند. (گلشنی ـ 1369) پیدایش رفتارشناسی ابزاری در قلمرو علوم اجتماعی پیامد چنین معرفتشناختی است. در این رفتارشناسی با ساختاربخشی به جهان متصور و در قالب مدل انتزاعی به تقریر فهم از رفتارهای پیچیده میپردازد. در این تقریر سعی میشود حداکثر مقادیر متغیرهای تأثیرگذار شناخته شود و در قالب قانون انتزاعی مبتنی بر روابط علی و معلولی به پیشبینی رفتار اقدام شود. مکتب اقتصادی نئوکلاسیک تحت تأثیر این پارادایم توسعه یافت.
تبیین مکانیکی بر توسعه تئوری سازمان نیز تأثیر گذارد. منتیز برگ در کتاب خود به نام ساختاربندی سازمانها، فصلی را به بیان چیستی ساختار اختصاص داده است. توصیف وی از ساختار عبارت از تقسیم کار و هماهنگی میباشد. هر فعالیت انسانی سازماندهی شده به دو شرایط مبنایی و در عین حال متضاد منجر خواهد شد. تقسیم کار نسبت به وظایف متنوع و سپس هماهنگی وظایف به منظور رسیدن به فعالیت خاص. تصریح وی بر «فعالیت سازماندهیشده» شامل هر جامعه، زمان و برای هر تقسیم کار و هماهنگی میباشد و نظریهای ضدزمینهای است.(Mintzberg 1979: 2)
این گفته مینتز برگ بهطور ضمنی دعوت به تفکر در روش خاص است. روشی با ویژگی فرا زمینهای و فرا تاریخی که برآیند آن ارائه نظریهای جهانشمول است. این دسته از نظریهها سازمان را به عنوان پدیدهای در خلاء اجتماعی و در مسیری بیاصطکاک مفروض میگیرند.
نگاه سنتی به پدیده تصمیمگیری نمونه مناسبی از این پیشفرض است. در این نگاه تصمیمگیری فرایندی از تجربه عقلانی است که گفتگوهای مدیریت را به تصمیم و سپس عمل منتقل میکند. از آنجا که ظرفیت منابع و عوامل اقتصادی محدود است تصمیمات باید بهگونهای اخذ شود که بتوان از حداکثر ظرفیت استفاده کرد. هر تصمیمی میتواند هزینه هنگفتی را در بر داشته باشد. بنابراین برای گرفتن هر تصمیمی میبایست "تصمیمی درست" گرفت. این رویکرد انتزاعی و عقلانی به تصمیمگیری با واقعیت مهمی مواجه میشود و آن لزوم طی نمودن مسیر نامتناهی از تصمیمگیری است و از آنجا که این تسلسل عملاً نشدنی است باید بهگونهای قرار دادی در جایی متوقف شود و این البته سبب میگردد که رسیدن به یک راهحال حداکثری برای تصمیمگیری بهطور منطقی ناممکن شود (Knudsen 1993: 161).